تو به من خندیدی
و نمی دانستی
که به چه دلهره از باغچه ی همسایه
سیب را دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلوده به من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو
افتاد به خاک
و تو رفتی و هنوز
سالها هست که در گوش من آرام ، آرام
خش خش گام تو تکرار کنان
می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق این پندارم
که چرا خانه ی کوچک ما سیب نداشت.
و هنوز هم نفهمیدم. اون فقط یک سیب می خواست. چیز زیادی نبود.
خیلی ها درختشو دارن ولی نمیفهمن.
مطمئنم وقتی خدا رو ببینم اولین سوالم از خدا همینه:
که چرا خانه ی کوچک ما سیب نداشت
کاش وقتی شعر می نویسی شاعرشم بنویسی که اگه ملت حال کردن یه نگاهی به کتاب شاعرش بندازن.
شاعر این شعری که نوشتی حمید مصدق است (هیچ ربطی به مصدق معروف ندارد)
شعر معروف «من اگر برخیزم ؛تو اگر برخیزی؛ همه ... » مال اوست.
موفق باشی
اونقدر معروف بود که دیدم نیازی به نوشتن نام شاعر نیست. ولی باشه از این به بعد انجام می دهم