امروز لتی(loti) زنگ زد.از تورنتو پذیرش گرفته یکی ،دو هفته دیگه هم میره.می گفت 1 ماه که هز 7 صبح تا 4 بعد از ظهر دنبال نظام وظیفه بوده.روز آخر بهش گیر دادن که ریشت بلنده باید کوتاهش کنی!! اونم ساعت 7 صبح با بدبختی یک ارایشگاه پیدا کرده و ریشش رو زده. می گفت تو این چند روز بلایی سرش آوردند که دیگه عمراً برگرده. از سرباز صفری که به آدامس خوردنش گیر داده تا بوروکراسی مزخرف اداره ها. از اینکه از UCLA و Stanford پذیرش گرفته ولی به خاطر جنگ کنسلش کردن.
حالا میان کنفرانس فرار مغزها برگزار می کنند.
اینجا جایی که من و تو به دنیا اومدیم. چرا رفتن از اینجا باید اینقدر خوب باشه؟
تو یک جنگل تندیس کبود
یه پرنده آشیونه ساخته بود
تو هوای آفتابی روی درختا می پرید
تنشو به جنگل روشن خورشید می کشید
تا یک روز ابرای سنگین اومدن
دنیای قشنگشو به هم زدن
هر چی صبر کرد آسمون آبی نشد
ابرا موندن ، هوا آفتابی نشد
بس که خورشیدشو تو زندون سرد ابرا دید
یه دفعه دیوونه شد از توی جنگل پرکشید
امرزو اومدم درس هایی که باید بخونم لیست کنم، رسیدم به ترمودینامیک. فکر کردم ترمودینامیک 2 داشتیم یا نه ؟ خندم گرفت . گفتم حالا با این وضع می خواهم فوق هم بخونم.کمی فکر کردم یادم افتاد استاد درسش دکتر نصیری بود. فهمیدم که همچین درسی داشتم. !!!خدایا چه طور یادم رفته بود! یکشنبه – سه شنبه 8 – 10 .ترم 6 . کلاس انتهای راهرو. کنار پنجره . من و امیر هی با هم حرف می زدیم. چی می گفتیم ؟ نمی دونم! مگه چه قدر حرف داشتیم. چرا دکتر تذکر نمیداد ؟ اونم تو کلاسی که کسی اجازه حرف زدن نداشت . نه یکی می گفت! ممد از اون پشت هی می گفت " آقا حرف نزن " پنجره همیشه باز بود حتی موقعی که بارون می اومد. کلاس همیشه روشن بود . خیلی روشن و قشنگ. چشم رو نمی زد. همه چی سبک بود . فقط بوی Advance clone سنگینی می کرد. حتی تو بدترین مواقع هم قشنگ بود. سفید بود. حتی اون موقعی که نمره آخر کلاس شدم. حتی اون موقعی که امتحان میان ترمش رو ندادم. چون باید پروژه مقاومت مصالح 3 رو حاضر می کردم. بهش خیانت کردم ؟ نمیدونم! ولی الان این کارو کردم. الان که یادم رفته بود این درس را داشتم یا نه. خدایا من چه طور یادم رفته بود.
گذشت روزگاری از اون لحظه ی ناب
که معراج دل بود به درگاه مهتاب
2- این تبلیغ های تلویزیون هم دیگه شورش رو در آوردن.
" می خوام برای همسرم کادو بخرم . آقا سکه دارید؟
- نه!
- نیم چه طور؟
- نه!
- ربع چه طور
- بله داریم رب ، رب تبرکه.
- کادو کنین
- مبارکه"
یخ کنی! این هم شد تبلیغ! هر تبلیغی برداشتن آخرش یک جمله "... بهترین هدیه برای روز مادر" اضافه کردند نشون میدن. ولی واقعا این تبلیغ کلاه ایمنی موتور سیکلت شهاب در خور تحسین بود.
3- از فردا دیگه خوندن برای فوق را باید شروع کنم.از همین الان دارم احساس حال به هم خوردگی پیدا می کنم. خدا را شکر تا اسفند بیشتر نیست. مرتیکه هفتادو نهی خجالت نمیکشه تو کنکور فوق لیسانس پارسال رتبه اش شده 50. حالا باید با همچین آدم هایی دست و پنجه نرم کنم.
این همون برنامه ای است که انتظارش را می کشیدیم.
ثبت مدت زمان اتصال به اینترنت و ذخیره آن.
محاسبه قیمت تلفن بر اساس قیمتهای سال 82 .به طور خودکار Update می شود و دستی هم می توان تنظیم کرد.
محاسبه قیمت اینترنت بر اساس هر اکانتی که با آن به اینترنت وصل می شوید و می تواند بر حسب زمان متغیر باشد همچنین هزینه کل را نیز محاسبه می کند.
کارهای اصلی و مهم این برنامه اینها بود که من خودم به شخصه مدتها به دنبالش بودم.
Download : Here
Size : 1.05 Mb
با تشکر از علیرضا که این برنامه را نوشت و امیر که اون رو معرفی کرد
در یک کلام: محشره
1-یک وبلاگ که آهنگ های قدیمی (دهه 40-50) را با حجم کم در اختیار شما می گذارد. که حسن بزرگ آنها نایاب بودن این آهنگ ها است. من "همسفر ستار ،"با گریه سویش میروم" و "کلاغا"ی منوچهر سخایی را شدیدا توصیه می کنم.
2- بالا خره کتاب پنجم هری پاتر به نام Harry Potter and the Order of The Phoenix را پیدا کردم و خوندم. در مقایسه با 4 کتاب دیگر ضعیف است البته فقط در قسمت انتهایی داستان.اگر علاقه مند به کتاب به زبان انگلیسی هستید از اینجا دانلود کنید. اگر کار نکرد به من بگویید تا بفرستم. مواظب باشید تقلبی اش را دانلود نکنید. حجم فایل اصلی 3.08 مگابایت و تقلبی آن 1.95 مگا بایت است. می توانید ترجمه فارسی آن را از سایت www.haftom.org دانلود کنید که هنوز کامل نیست و تا فصل 8 کتاب است و هر فصل را به طور جداگانه دانلود کنید.
3- سردخونه پزشکی قانونی ایلام دیگر گنجایش ندارد. در 45 روز گذشته 120 جسد آورده شده است. بیچاره ها عوض کربلایی{کبلایی} شدن، شادروان شدند.با توجه به اون چیزی که در بچگی تو مدرسه ها تو مخ ما فرو می کردند باید همشون یه راست به بهشت رفته باشند.ای کاش خدا برای حماقت هم حد و مرزی می گذاشت.
4-دیروز بعد از مدتها چندتا زن زشت دیدم که به قول بامداد "بد برخورد". من که می گم زشت خیال نکنید کسی را می گویم که به طور خدادادی این طور است یا نقصی در صورت دارد. منظورم این زنهایی است که که به وحشتناکترین وضع آرایش می کنند و لباس هایی می پوشند که هیچ تناسبی با هم ندارند و خیال می کنند خیلی زیبا شده اند. برای مثال زنی سیاه سوخته را در نظر بگیرید که آرایشی تیره با رژ لبی روشن دارد و مو هایش را هم بلوند کرده.در یک کلام مثل این زنهای جادوگر در انیمیشن ها. حالا چرا اینو گفتم؟ چون هر موقع که من این جور زنها رو دیدم یا یک اتفاق بد برایم می افته یا افتاده بوده من اون موقع خبردار می شم. آخرین مورد که در حد فاجعه بود. همین رو بدونید که افتادن درس "کنترل اتوماتیک" که در همان روز امتحانش را داشتم پهلویش هیچ بود. خدا به خیر کنه.
من هم گفتم بر عکسش (Invert) را اینجا بزارم شاید افاقه کنه رفع بلا شه!
با خودم فکر کردم اگر یک نفر این بلاگ را بخواند سوالاتی در ذهنش پدید می آید. سعی کردم که به این سوالها جواب بدم:
ID این بلاگ در بلاگ اسکای Nemesis است که به معنی "الهه انتقام" است و تا اونجا که من یادم می آید وقتی میاد که جهان پر از گناه شده باشه و همه چیز را نابود میکند. حالا چرا این ID را انتخاب کردم چون اسم یکی از کتابهای ایزاک آسیموف بود که داستان علمی تخیلی قشنگی بود و از اسم نمسیس هم خوشم اومد و دلیل دیگر اینکه این اسم زیاد شناخته شده نیست ، من هم که خوره این جور چیزهام.
حالا چرا اسم بلاگ را " آنسوی بی سو" گذاشتم.چون نمی شد اسم بلاگ را گذاشت "الهه انتقام" هر کی می دید خیال می کرد برای یک آدم سادیسمی ، از زندگی سیر، بدبین است. بالفرض هم این جوری باشم بقیه که نباید بفهمند (-:< . " آنسوی بی سو" اسم آخرین آلبوم شکیلا است که به دلیل علاقه ای که به شکیلا داشتم و خوش آهنگ بودن ، این اسم را انتخاب کردم.
!*!
در ضمن چون نمی خواستم این بلاگ را به موضوع خاصی اختصاص دهم در انتخاب اسم، خودم را آزاد گذاشتم.
وبلاگ یک مکان عمومی است. نه اینکه مکانی برای قربون ،صدقه رفتن بقیه یا تبادل نظر با عده ای خاص. اگر کسی میاد نباید فکر کنه وارد یک محفل خصوصی شده است و احساس غریبی کنه . اگر من اسم خاصی را به کار می برم منظورم مشت نمونه خروار است . وقتی میگم "تقدیم به سهیل" منظورم آدمهایی مثل سهیل است. حالا اگر توضیح نمی دهم چون شاید درست نباشه بگویم یا اینکه توضیح واضحات باشه. گهگاهی هم برای دل خودم می نویسم یا اینکه به هر حال ناگزیر از به کار بردن اسم هستم.
این هم برای ممد و تمام کسانی که به "حبیب" علاقه دارند: کویر باور
------------------------------------------------------------------------------------------------
!*!همین الان بارون تو تهران شروع شد!!!هوای کمی گرم ،نمناک و بوی خاک(جوووون)