۱-
چیزی را که می خواستم بگویم هایده به این قشنگی گفته من دیگه چی بگم.بالاخره بعد از یکسال و خورده ای تونستم آهنگ" آبی دریا قدغن "شهریار قنبری را کامل گوش کنم. دفعه اول که شنیدمش نزدیک بود غذامو بالا بیارم. حال چیزی بیش از یکسال می گذره. خوب من هر کاری تونستم کردم. لااقل دیگه هر شب موقع خواب بریتنی نمیاد تو سرم داد بزنه
""Stronger than yesterday….There's nothing but my way
حالا تنها کاری که می تونم بکنم اینه که بگذارم احترامش حفظ بشه. در عوض دیگه معنی صحنه آخر فیلم ارباب حلقه را می فهمم. هر چند که اولش باور نمی کردم. امیدوارم شما هیچ وقت معنیش را نفهمید. یک بنده خدایی گفته " پرواز را را به خاطر بسپار پرنده مردنیست" ولی من میگم پرنده رفتنیست. این یکی دیگه خیلی سخته. با مردن میشد کنار اومد. ولی وقتی رفت همه چیز میره حتی خاطره اون پرواز.
2- شاید یک موقع این مطلب بالا را پاک کردم. روز اول که اومدم اینجا به خودم قول دادم که هیج وقت از ناراحتی هام ننویسم. حالا هم ننوشتم. یک اشاره کوچیک کردم. وقتی یک سری چیزهایی را کنار هم می چینم و به یک سری نتایج می رسم، خیلی دلم می گیره ، خیلی . بعد فکر می کنم من و متعلقاتم توی دنیای 6 میلیارد نفری چه قدر گم هستیم و چه قدر ناراحتی های من می تونه کوچیک باشه، یک خورده آرومتر می شم.
اون اولا چه قدر اینجا راحت بودم. بارها و بارها می نشستم متن های که خودم نوشته بودم را می خوندم و کلی خوش خوشانم می شد. بعد رو عادت همیشه گفتم خوب حالا چرا تنهایی؟ بگذار بقیه هم بیان، و گفتم و آنها هم اومدن. به جز یکی دو پست دیگه حرف دلم را نزدم. دیدم داره میشه عین خودم.امروز فهمیدم که امیر به هیچ وجه اینجا را نمی خونه. خب خیلی بهتر شد. خیلی راحت تر شدم. ولی باز دلم سوخت که چرا همون یکی دوتا رو نخونده! نمی دونم ،خودم هم گیج شدم.
3- حالا برای اینکه دست خالی نروید اینو بخونید که بی ارتباط با شروع سال تحصیلی هم نیست:
اگر یادتون باشه اون قدیما به کسی که نمره کمتر از 10 می آورد می گفتند فلان درس را تک شده. یک روز مادر بزرگ من را به مدرسه دعوت می کنند تا از وضعیت تحصیلی دایی نابغه ام با خبرش کنند. معلم داییم به مادر بزرگ من می گوید " خانم پسر شما تک شده " مادر بزرگ ساده ی ما هم می گوید " خوب آقا مگه بده؟ میون این همه بچه، بچه ی من تک شده!"
خوب البته تقصیر هم نداشت. به این چیز ها عادت نداشت. دایی بزرگ ترم اون موقع کالج البرز قبول شده بود.(اینو گفتم که یک وقت نگویید خواهر زاده به دایی می بره.:) .
خوش باشید.
1- یک جورایی حالت گرفته میشه وقتی در عرض 2 ساعت خبر دار بشی که 3 تا از دوستانت، هر کدام یکی از نزدیکانشان فوت کرده.
2- یادتون میاد شهردار تهران می خواست شهیدان را در میادین تهران دفن کند؟ که با مخالفت های جدی روبرو شد و طرح تقریبا کنسل شد. ما هم خوشحال از اینکه چنین طرح احمقانه ای اجرا نشد. تا اینکه چهارشنبه گذشته از بزرگراه اسب دوانی عبور کردم. بزرگراه اسب دوانی در شرق تهران قرار گرفته و از چهارراه تهرانپارس تا سر پیروزی امتداد دارد.در طرف غرب این برزگراه محله تهران نو قرار دارد و در شرق آن در ابتدا پارک جنگلی سرخه حصار و بعد از آن منطقه نظامی دوشان تپه و قصر فیروزه قرار دارد. دوشان تپه شکارگاه شاهان قاجار بوده و هنوز چندین راس آهوی وحشی (شاید هم بز کوهی) در آنجا ساکن هستند که اگر خوش شانس باشید، در اوایل زمستان هنگامی که علوفه کم است می توانید چند عدد از آنها را که به تپه های نزدیک بزرگراه آمده اند را ببیند. به خاطر همین مناظر تپه و جنگل من سعی می کنم حتی المقدور از این بزرگراه رفت و آمد کنم. داخل ماشین نشسته بودم و بیرون را نگاه می کردم که دیدم در شرق بزرگراه در جایی که قبلا عابر بانک سپه بوده چندین پرچم به رنگ های مختلف زده اند و یک اتاقک با میله های فلزی با سقف شیروانی در وسط آن پرچم ها درست کرده اند. فکر کردم این منظره چه قدر آشناست! بعد یادم افتاد که قبرستانهای روستاهایی که در جاده ها می دیدم به این شکل بوده اند. خنده ام گرفت . گفتم چه طرح مسخره ای! حالا برای هر چیزی که باشد. آدم را یاد قبرستان می اندازد. هنوز داشتم اونطرف را نگاه می کردم که دیدم روی تابلویی نوشته شده است "مقبرة الشهدا 10۰متر" !!!!
اینم از منظره آهو، تپه و جنگل ما! لااقل نکرده بودند فارسی بنویسند.
واعظان کاین جلوه در محراب و منبر می کنند
چون به خلوت می روند آن کار دیگر می کنند
به "قران" در دست کالین پاول دقت کنید.
خوب ما که بخیل نیستیم ان شاء الله به پای هم پیر بشوند
اگر یک موقع تلفن شما زنگ زد و کسی از آنطرف گفت که از روزنامه شرق تماس می گیرد و چند سوال هم پرسید زیاد تعجب نکنید. شماره شما لو نرفته است و آنها اصلا نمی دانند شما چه کسی هستید. در واقع مسولین ستون "زنگ" هستند که به طور اتفاقی یک شماره را گرفته و به مصاحبه می پردازند. ستون زنگ در صفحه آخر روزنامه شرق چاپ می شود و هنوز "در دست احداث" می باشد. و کامل نشده است.
این روزنامه شاید بالاخره اولین روزنامهای باشد که تقریبا از بالا تا پاییناش توسط نسل بعد از انقلاب تهیه میشود. یکی از معایب این روزنامه متن ثقیل بعضی از مفاله ها می باشد که گاهی باید 2 تا 3 بار یک جمله را خواند تا متوجه منظور نویسنده شد. روزنامه، کتاب فلسفی یا ادبی نیست روزنامه باید متنی ساده و روان داشته باشد تا در هر موقعیتی بتوان آن را خواند. برای مثال به این متن توجه کنید:
"اهل سیاست و تصمیم که جملگی از افتخاراتشان یکی هم روستازاده بودن است اگر هم کاری در روستایشان به پایان رسانده انده از بودجه ای دولتی بوده، حتی اگر سدی یا کارخانه ای ساخته اند و نامی به آن بخشیده اند، و به شهادت رسانه ها هنوز هیچ نخوانده ایم که سال و ماهی رفته باشد و جوانان فلان روستا به کمک جایزه ای سالانه ازجیب همروستایی سابق خود روانه دانشگاه شده باشند یا تحقیقی در روستا مزین به جایزه ای شخصی شده باشد."
آخه مرتیکه مگه داری شعر میگی که اینجوری می نویسی؟ به راحتی می شد با چند جمله ی ساده و مجزا همین مطلب را بیان کرد.
ولی با اینحال خواندن روزنامه شرق را از دست ندهید.
1- دیگری جز تو مرا این همه آزار نکرد
جز تو کس در نظر خلق مرا خوار نکرد
آنچه تو کردی به من هیچ ستمکار نکرد
هیچ سنگین دل بیدادگر این کار نکرد
این ستم ها دگری با من بیمار نکرد
هیچ کس این همه آزار من زار نکرد
2- در این تابستان بعد از امتحانات پایان ترم کلا 2 بار به دانشگاه رفتم. خوب یک ترم دیگه همه چیز تموم میشه. به قول عمو سام "everything will come to an end". راستش رو بخواهید انتظار داشتم دلم تنگ بشه. ولی چنین اتفاقی نیافتاد. دیدم که هیچ گونه وابستگی به این راهروها و این اتاقها با این پنجره های کوچیک ندارم. آدم هاش هم که غریبه شده اند. پس خیلی خوب شد ، دیگه با خیال راحت از اینجا می روم .و خوشحال و خندون برگشتم خونه. ولی زهی خیال باطل.
" :بینام بیا خوابگاه کارت دارم
: ببین سعید الان ساعت 5:30 من تا بیام اونجا یکساعت طول می کشه
: خوب بیا اتاق شب هم بمون...
: باشه!من که حریفت نمی شم، اومدم."
.....
..... "تو اتاق منتظر باش تا من برم شام بگیرم برگردم". و من تو اتاق 412 روی تخت مهرداد نشستم. حمید چه قدر بزرگ شده . هنوز 2 ماه نشده که ندیدمش.اینجا چرا یه جوره دیگه است؟! شاید به خاطر اینه که تمیزه! شاید هم به خاطر ساکت بودنشه. گوشه موکت سوخته. هر کی ندونه من که میدونم به خاطر بخاری برقی که می خواستم یک سنگ مرمر بیارم برای زیرش و هیچ وقت هم نیاوردم. اینم که پاهای حمیده. پس چرا اینجا گذاشته؟!؟! آهای حمید پاهاتو از اونجا بردار . من از اونجا خاطره دارم.این جا برای من مقدسه. کی گفته میز رو اینجا بیاری. ببر سر جاش. کنار پنجره. نه! من از اونجا هم خاطره دارم. پس میز اون موقع کجا بود؟ اصلا مگه واجبه روی میز باشی، برو روی تخت خودت، اون بالا. چی میگی بینام! تو شب اول که اینجا خوابیدی از روی این تخت افتادی. حواست کجاست؟ ببین خودت کجا نشستی! تو که از تخت سعید هم که ممنوع الورود بود خاطره داری. نه این امکان نداره، وجب به وجب اینجا خاطره دارم. اسم اینها خاطره نیست. اینها تکه هایی از من هستند. از بهترین ها ولی نه الزاماً شادترین ها. دیگه بستن چشمها هم فایده نداره. باید برم . رفتن کار سختی نیست. همیشه چند تا بهونه هست که بیاری.
کاشکی زمستون بود لااقل یک باد سرد صورتم را خنک می کرد ، نه! به خلوتی خیابوناش نمی ارزه.
حالا دیگه اتاق 412 مایملک دانشگاه نیست. بدون هیچ سندی ، بدون هیچ محضری مال من شد.ولی نه رایگان. جایش چی دادم؟ من 2 سال از زندگیم اونجاست. زندگیی که حتی دانشکده ای تمام روز توش بودم نتونست بگیره. حالا دیگه هر موقع بینام از اون طرف ها رد بشه، از پشت دیوارها یک اتاق رو می بینه با یک پنجره، با آدمهایی که همیشه جوون می مونند. موکتی که یک گوشه اش سوخته و یک بینام دیگه که فکر می کنه اونجا مزاحمه و نباید اونجا باشه ولی دوست داره که باشه. با یک عالمه حرف که نمی تونه بزنه. یه بینام می بینه که تو خیالش با تک تک آدمهای اونجا رقصیده و تا کجاها که نرفته. بعدش هم دیگه چیزی نمی بینه چون آلرژی نداشته اش یکدفعه عود می کنه و باید دنبال دستمال کاغذیش بگرده. "نه مرسی، من آنتی هیستامین نمی خورم"
حالا دیگه خیلی بهتر شد چهار سال یک نتیجه ای داشت. از این زمین 44 هکتاری یک اتاق 12 متری با تمام آدمهاش مال من شد. چیزی هست که ازش دفاع کنم. به یادش باشم. با خاطره هاش بخندم یا بشینم به دیوار خیره بشم. ممنون 412.
این در حالی است که شرکت صدرا از شرکت هایی بود که رشد آن اظهر من الشمس بود. و گرنه شرکت هایی مانند بهمن و سایپا تا 500% رشد نیز داشتند که رشد یکباره ای بود. شرکت بهمن در تابستان رشدی 3 برابر داشت. ما که تا تونستیم به دوستان و آشنایان گفتیم که سرمایه گذاری کنند ولی کو گوش شنوا. تا جایی برادرم به بهانه قرض پولی از یکی از آشنایان می گیرد و برایش سرمایه گذاری می کند که الان حدودا 3 برابر شده. برای اولین بار در جهان، در ایران جلوی رشد قیمت سهام گرفته شد. ولی مواظب باشید بعضی ها با بی توجهی تمام زندگی خود را از دست داده اند. با چشم باز خرید کنید و جو گیر نشوید.
2- فردا روز ثبت نام دانشگاه است که به صورت اینترنتی است . در این دو سال واقعا ثبت نام راحتی داشتیم. بیچاره دانشجویان دانشگاه های دیگر که باید به صورت قبلی ثبت نام کنند. حال هی بروند صفحه اول سایت دانشگاهشان خوشگل کنند.مثل اینکه از اینترنت فقط طراحی صفحه یاد گرفته اند.
دیگه نه پاچه خواری لازمه و نه از اینجا به اونجا رفتن. این روش هم برای خودش کم و کاستی هایی را داشت که در مقابل با محاسنش قابل چشم پوشی است. البته کسانی هم بودند که معترض این روش ثبت نام بودند. حدس می زنید چه کسانی؟ کسانی که با استفاده از رابطه بدون رعایت نوبت ثبت نام می کردند. که الحمد الله پوزشون به خاک مالیده شد. همان طور که فهمیدید در این روش ثبت نام همه با هم در یک فرصت مساوی قرار می گیرند. البته به طور دقیق کسانی که با یک سرعت به سایت دانشگاه وصل می شوند. یعنی حداقل تمام کسانی که به دانشگاه می آیند.که اونهم در حذف و اخذ (ترمیم) بر طرف میشد. تمام دانشجویان با هم حذف و اخذ می کنند!! بدون ترتیب. در چند روز آتی به طور کامل نحوه ثبت نام را شرح خواهم داد.
۱ -خانم بریتنی گرامی، لب که هیچی! شما روی صحنه استریپ تیز هم که بفرمایید، باز ما به یاد بریتنی 18 ساله ای که آهنگ "Oops I did it again" را خواند ، به سراغ شاخه ی F:ShowEnglishBritney خواهیم رفت.
2-چرا باید خوشحال باشم. چیزیش که به من نمی رسه. مثل همیشه. هر چه قدر هم که تلاش کنم برای من فایده ای نخواهد داشت. مثل نابینایی که شب و روز برایش فرق نمی کنه ، هر چه قدر هم که خورشید روز پر نور باشه جز گرمایی رفتنی چیزه دیگه ای برایش نداره. ولی روز و آدمهاش مدام بهش گوشزد می کنند که تو کوری. بقیه چیزی دارند که تو نداری. پس بهتره همون شب باشه. گرچه بازم سردی غروب اذیتش می کنه.
"دیوان عالی کشور رای دادگاه کرمان را در خصوص متهمان پرونده قتلهای محفلی کرمان نپذیرفت. قاضی شعبه 31 دیوان عالی کشور در رای خود عنوان کرده است،متهمان افرادی متدین هستند و تشخیصشان در مورد مهدورالدم بودن مقتولان اشتباه نبوده است و با این استناد، رای دادگاه جنایی را نپذیرفته است."برای اطلاعات کاملتر به اینجا رجوع کنید
خوب به سلامتی معنی و مفهوم "حکومت" و "دادگاه" و "قانون" را فهمیدیم. از این به هر کسی را که خواستید بکشید. فقط توجیه دینی داشته باشید و یادتون نره قبلش استخاره کنید.
آنوقت آن زنی که در دفاع از خود فرد متجاوزی را کشته است به خاطر اینکه آن فرد از مسئولین نظام در کیش بوده محکوم به اعدام شده است. و دلیل هم فراهم آوردن زمینه تجاوز توسط خود زن ذکر شده است.
دیشب از سفر برگشتم. بالاخره بعد از یکسال چشممون به جمال یونیفورم های جدید مهماندار های ایران ایر روشن شد. اون کلاه خانوم ها ش منو کشته. آقایون هم که به علت گرمی هوا کت را کنار گذاشته بودند و با یک پیراهن یقه دیپلمات (آخوندی) عرض اندام می کردند. اهواز که رسیدیم با شنیدن دمای 44 درجه اولین شک وارد شد. برای اینکه خوب بفهمید چطوره ، فرض کنید با لباس تو یک حموم شیشه ای نشسته اید. خدا رو شکری تموم ماشین ها مجهز به کولر بودند. محل اقامت در کیان پارس بود که به قول راننده قسمت اعیان نشین شهر بود. البته تنها چیزی که ما دیدیم خانه های بزرگ و قشنگ تر بود وگرنه از بابت تمیزی خیابانها و محل، فرقی با بقیه اهواز نداشت و از بوی فاضلابی که در نزدیکی کارون می اومد در اینجا خبری نبود.
سوغاتی اهواز غیر از خرمای زرد رنگ چیه؟ من هر چی بازار را بالا پایین کردم نتونستم چیزی که با الیاف خرما بافته شده باشد پیدا کنم. یکی از همراهان ما مو های بلندی داشت. وقتی که توی بازار راه می رفتیم، 3 تا 4 دفعه اتفاق افتاد که بدون دلیل داد می زدند "هو! مو قِشنگ 4 چشمک، هو! مو بلند" اسم این کار چیه؟ فضولی؟! من که نتونستم لغت مناسبی پیدا کنم.یعنی تا حالا موی بلند ندیده بودند یا اینکه در فرهنگ آنها موی بلند نشانه خاصیه؟ما که نفهمیدیم.
چیزی که من قبلا از اهوازیها شنیده بودم و دوباره هم شنیدم این بود که تمام ثروت این مملکت از خوزستان به دست میاد ولی باید وضع مردم و شهر هاش این جور باشه. می دونید اسراییلی ها گفته بودند جلگه خوزستان را به ما بدهید تا تمام گندم دنیا را تامین کنیم. ژاپنی ها حاضر شده بودند رود خانه کارون را ( قسمت مربوط به اهواز) مجانی لایروبی کنند به شرط اینکه گل و لای استخراجی را به آنها بدهند. که در کار های کشاورزی از آن استفاده کنند.یکبار که تو ماشین نشسته بودیم و از روی کارون رد شدیم یکی گفت "این کارونه". راننده ما که عرب بود گفت " این شطه" این جمله را با چنان تاکید و غروری گفت و چنان نگاهی به رود کارون انداخت که ما حاضر بودیم به ایشون فحش ناموس بدهیم ولی به این شط توهین نکنیم.
شش سال پیش که رفته بودیم در پارک کنار هتل فجر اکثراً داشتند بازی می کردند و فروشندگان هم ترشی و خرده ریز و نوشابه خنک می فروختند. اما امسال هر 30 قدم یکی 7،8 تا قلیون میوه ای کنارش گذاشته بود و بقیه هم روی نیمکت های پارک مشغول کشیدن بودند. مثل اینکه موج قلیون کشی اینجا رو هم فتح کرده بود. دقت که کردم دیدم تمام آنها میوه ای هست. همین طور که می دونید توتون ها و تنباکو های فاسد شده کشور هایی مثل مصر را به کشور های جنوبی خلیج فارس می آورند و بعد از اضافه کردن مواد شیمیایی و اسانس آنها را باز یافت کرده و به عنوان تنباکو میوه ای به ایران می فرستند. من از فرزین پرسیدم که چرا قلیون عادی نمی کشند، گفت که "قلیون عادی خماریش زیاده. آدم سر درد می گیره ولی این میوه ای ها حالش بیشتره". راستش ما که در این بیست و اندی سال زندگی همچین چیزی ندیدیم. خونه ی فامیل های پدریم بعد از چایی قلیون اولین چیزی بود که همیشه آماده بود. بچگی هامون میان همین دود قلیون ها گذشت. چه قدر ذوق می کردیم که آتیش گردون قلیون را به ما بدهند بچرخونیم و وقتی ذغال سرخ می شد در حال چرخیدن جرقه هاش بیرون بپره. نه مثل حالا که این ذغال جکسون ها با یک کبریت آتیش می گیرند، اَه اَه. بعد هم وسط کار می رفتیم قلیون را از بابا حاجی می گرفتیم یکی دو پک می زدیم. سرفه که می کردیم خنده های بابا حاجی به قهقهه تبدیل می شد. آخر کار هم که قلیون مخصوص ما بود. هیچ وقت هم سر درد نگرفتیم. حالا اومدند روی این قلیون ها کاغذ آلومینیومی کشیدند و با هر پک، یک تن دود بیرون میدن خیال می کنند شق القمر کردند. این سوسول بازی ها چیه؟ مثل این می مونه که یک آدم اصیل رو با یک "بی پدر مادر" که از روش همانند سازی(کلونینگ) به دنیا اومده مقایسه کنید.
آخیــــش دلم خنک شد. تا اینها باشند با این قلیون های سوسولی و بی اصل و نسب به خاطرات من توهین نکنند.
یکی با ما بود که من رو یاد چند تا از دوستانم می انداخت. مثل نکتار 6 میوه مخلوطی از دوستانم بود.تازه از اینها که بگذریم تپل و سرخ و سفید که مثل فرانسوی ها همه {ر} ها را {ق} تلفظ می کرد. من هم کلی جلو خودم رو گرفتم که همونجا وسط بازار نچسبونمش بیخ دیوار. شب هم که می خواستیم بخوابیم قرار شد بیاد تو اتاق من بخوابه. من هم به اتاق بغلی ها سپردم اگه شب صدای داد و فریاد شنیدند یکی کمک خواست زیاد توجه نکنند. ولی از شانس من رفت طبقه بالا که مراسم عرق خوری بر پا بود . من هم دراز کشیدم زل زدم به سقف.
فردا صبح هم به سمت سد کارون 3 راه افتادیم. و بعد از 4 ساعت رسیدیم. چه عظمتی!! تمام تابستون رویش کار کرده بودیم ولی همچین تصوری نداشتیم. 8 عدد توربین 250 مگا واتی. سد از دو قوس در دو جهت تشکیل شده بود. تونلهایی که در این سد زده شده بود از تمام تونلهایی که وزارت راه و ترابری از زمان رضا خان تا حالا زده بود طولانی تر بود.مواد و مصالح به کار رفته در این سد حتی از سد کرخه هم بیشتر بود. یک چیزی حدود 30 - 40 هزار تن. 11 سال است که روی این سد کار می کنندچندین هزار کیلومتر میله در داخل کوه کرده اند تا بتوانند از نشت آب پشت سد جلوگیری کنند .باید بودید و می دیدید. هر چی اعداد و ار قام بگویم بی فایده است.حالا می دونید این همه برای چی؟ آب کارون به زحمت یکی دوتا از این توربین ها را بتواند بچرخاند. پس برای چی 8 عدد توربین؟ در واقع این نیروگاه شناور است. یعنی همیشه کار نمی کند. اب را پشت سد ذخیره می کند تادر مواقع لزوم (ساعات پیک) برق را به شبکه بدهد. چون یک نیروگاه حرارتی 12 ساعت طول می کشد تا به کار بیافتد ولی یک نیروگاه آبی در عرض چند دقیقه به کار می افتد.
این مامورین سپاه فرودگاه اهواز هم عجب چیزی بودند. تمام بدن را بازرسی می کردند. دقت کنید تمام بدن. کم مانده بود وسط بازرسی به مامور مربوطه بگوییم " آقا بوس، بوس!" نمی دونم در قسمت خانمها چه کار کردند. ولی خانمهای همراه ما موقع بیرون آمدن از ایست بازرسی، از گفتن کلماتی مانند "زنیکه بی شعور" ابایی نداشتند. ما که بدی ندیدیم اگه می شد یه دو سه بار دیگه هم می رفتیم.
و در آخر هم تهران عزیز و دوست داشتنی مثل جعبه جواهری که روی زمین ریخته باشد از آن بالا خودنمایی می کرد.
1-بالاخره این هفته روزنامه شرق چاپ شد. اولین شماره ای که خوندم شماره 5 بود. یک شماره، برای قضاوت کردن و نقد کردن روزنامه کافی نیست.ولی میشه گفت که از روزنامه همشهری دیروزی خیلی بهتر بود. بی پروایی در چاپ مطالب یکی از بارزترین مشخصات این روزنامه بود. از خبر نگاری که با لباس کارگری گزارش تهیه می کند تا فشار پاپ برای اعمال مذهب در اتحادیه اروپا*.
2- شهردار تهران خبر دفن شهدا در 72 میدان شهر را تکذیب کرد و گفت: " فضای فیزیکی میادین تهران اجازه چنین کاری را نمی دهد"
آخی! مشکل فقط فضای فیزیکی بود و گرنه فضاهای فرهنگی و اجتماعی کاملا موافق با این امر بود. البته خوشحال نشوید . طرح کنسل نشده. نایب رییس شورای شهر تهران گفت : "این کار باید با برنامه ریزی صورت بگیرد و مفید واقع شود"
3-بالاخره شرکت تصمیم گرفت برای بازدید، ما را به سایت شرکت در کارون 3 ببرد . با توجه به اینکه جدیدا تمام خلبانهای این هواپیماهای وطنی - اکراینی اشتباه می کند یا اینکه کوهها یک دفعه در عملیات شهادت طلبانه خودشون رو به این هواپیماها می کوبند، اگر دیدید اینجا دیگه آپدیت نشد..... هر خوبی بدی که خواندیده اید، حلال کنید.
*مثل اینکه هر جا بری آسمون همین رنگه.
دست به دست هم کنیم میهن خویش گورستان
اول هم از تهران شروع کنیم. از این به بعد در میادین تهران شهدا دفن می شوند. میدان ولیعصر هم یکی از این 72 میدان است کارناوالی که هر 6 ماه یکبار راه می انداختند کافی نبود. باید هر روز تو چشم باشند.
برای اطلاعات کامل تر رجوع کنید اینجا. همچنین همشهری روز 3 شنبه ۴ شهریور.
2- ویران یک وصیت جالب کرده بدین مضمون: "وصیت میکنم که.... یه لپ تاپ دارم که باید با من بیاد تو گور. یکی بره پیش اون عنتری که من عاشقش شدم و بگه، نکبت، من زبون نداشتم، تو چه مرگت بود؟"راست میگه من زبون نداشتم تو چه مرگت بود؟ چشم که داشتم ، نفهمیدی؟
3- شریعتی در جایی گفته" آشنایی یک حادثه است جدایی یک قانون". یک برداشتی از این جمله دیدم این بود که با توجه به این حرف نباید کسی دلش بگیره! اگر اینجور باشه من هم میگم"تولد هم اتفاقی و مرگ هم یک قانونه" پس اگر کسی مرد آدم نباید ناراحت بشه. تازه این در صورتی است که این حرف شریعتی را قبول داشته باشید. اگر منظورش فیزیکی باشه من هم قبول دارم ولی در غیر این صورت، توصیه می کنم کتاب "شازده کوچولو" ، فصلی که شازده کوچولو روباه را اهلی می کند، را حتما بخونید.
4- فیلم فرش باد بد نیست. می تونید به عنوان یک انتخاب(Option) در نظر داشته باشید. نسبت به فیلم قبلی این کارگردان"لیلی با من است" خیلی بهتره. فیلم های کمال تبریزی دارای موضوعاتی خوب ولی پرداختی ضعیف است. که به نظر من در فیلم فرش باد تا حدی رفع شده البته من در محیطی که در فیلم به تصویر کشیده شده است هرگز نبوده ام. ولی به نظرم آنقدر دور از واقعیت به نظر نمی اومد.