امرزو اومدم درس هایی که باید بخونم لیست کنم، رسیدم به ترمودینامیک. فکر کردم ترمودینامیک 2 داشتیم یا نه ؟ خندم گرفت . گفتم حالا با این وضع می خواهم فوق هم بخونم.کمی فکر کردم یادم افتاد استاد درسش دکتر نصیری بود. فهمیدم که همچین درسی داشتم. !!!خدایا چه طور یادم رفته بود! یکشنبه – سه شنبه 8 – 10 .ترم 6 . کلاس انتهای راهرو. کنار پنجره . من و امیر هی با هم حرف می زدیم. چی می گفتیم ؟ نمی دونم! مگه چه قدر حرف داشتیم. چرا دکتر تذکر نمیداد ؟ اونم تو کلاسی که کسی اجازه حرف زدن نداشت . نه یکی می گفت! ممد از اون پشت هی می گفت " آقا حرف نزن " پنجره همیشه باز بود حتی موقعی که بارون می اومد. کلاس همیشه روشن بود . خیلی روشن و قشنگ. چشم رو نمی زد. همه چی سبک بود . فقط بوی Advance clone سنگینی می کرد. حتی تو بدترین مواقع هم قشنگ بود. سفید بود. حتی اون موقعی که نمره آخر کلاس شدم. حتی اون موقعی که امتحان میان ترمش رو ندادم. چون باید پروژه مقاومت مصالح 3 رو حاضر می کردم. بهش خیانت کردم ؟ نمیدونم! ولی الان این کارو کردم. الان که یادم رفته بود این درس را داشتم یا نه. خدایا من چه طور یادم رفته بود.
گذشت روزگاری از اون لحظه ی ناب
که معراج دل بود به درگاه مهتاب

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد