رفتی و رفتن تو آتش نهاد بر دل ... از کاروان چه ماند ، جز آتشی به منزل ؟؟؟ رفیق ... هر گز از مرگ نهراسیده ام ، گرچه دستانش از ابتذال شکننده تر بود ...هراس من باری مردن در سرزمینیست که مزد گور کن از آزادی آدمی افزون باشد ...آری هراس من از مرگ نیست ! از بیهوده زیستن است
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
رفتی و رفتن تو آتش نهاد بر دل ... از کاروان چه ماند ، جز آتشی به منزل ؟؟؟ رفیق ... هر گز از مرگ نهراسیده ام ، گرچه دستانش از ابتذال شکننده تر بود ...هراس من باری مردن در سرزمینیست که مزد گور کن از آزادی آدمی افزون باشد ...آری هراس من از مرگ نیست ! از بیهوده زیستن است